جنگ روانی
این روزها سخن از جنگ نرم بسیار شنیده می شود.در مطبوعات،رسانه ها،مدارس و دانشگاه ها همه جا سخن از جنگ نرم است.اما سوال اصلی اینجاست که جنگ نرم چیست؟از سوی چه کسانی تهیه و طراحی شده و هدف آن چه می باشد؟
مفهوم جنگ نرم Soft Warfare در برابر مفهوم جنگ سخت Hard Warfare مورد استفاده واقع می شود .اگر در جنگ سخت از ابزار های قدرت سازی مانند ارتش،نیروهای مسلح،واحدهای زرهی و ....برای تصرف خاک،منابع طبیعی و یا سرنگونی یک نظام سیاسی استفاده می شود، مفهوم جنگ نرم با قدرت نرم و ابزارهای قدرت ساز نرم قابل تفسیر است.مفهوم جنگ نرم بر اساس مولفه های قدرت سخت شکل نگرفت.بلکه مولود ساختار و چارچوبی دیگر بود که در ادبیات سیاسی جهان به قدرت نرم مشهور است.ژوزف نای استاد مطرح علوم سیاسی بزرگترین نظریه پرداز جنگ نرم است. نای در مورد قدرت نرم می نویسد: قدرت نرم توجه ویژه به اشتغال ذهنی جوامع دیگر از طریق ایجاد جاذبه است و زمانی یك كشور یا یك جامعه به قدرت نرم دست می یابد كه بتواند اطلاعات و دانایی را به منظور پایان بخشیدن به موضوعات مورد اختلاف به كار بندد و از اختلافات به گونه ای بهره برداری نماید كه حاصل آن گرفتن امتیاز باشد. یكی از نمونه های قدرت نرم می تواند كاربرد رسانه های جمعی در مناقشات باشد، رسانه می تواند جایگزین فشار نظامی گردد. در اینجا ما دیگر شاهد اعمال زور و اجبار نیستیم، بلكه اقناع افكار عمومی از طریق جنگ رسانه ای صورت می گیرد.نظریه پردازان قدرت نرم قلمرو و ابزارهای مورد استفاده در جنگ نرم را، موارد زیر می دانند:
ارزشهای بازیگر عرصه بین المللی، فرهنگ،خط مشی ها و نهادها
جنگ سایبری،اینترنت و جنگ نرم:
جنگ سایبری از زیر مجموعه های جنگ نرم است. امروزه با پیچیدهتر و کوچکتر شدن جهان به واسطه رشد فزاینده وسایل ارتباط جمعی از قبیل اینترنت و ماهواره معادلات گذشته در تنظیم روابط بین کشورها تا حدود زیادی به هم خورده و جای خود را به معادلات جدیدی داده است؛ به گونهای که به جای به کارگیری مستقیم زور، توجه قدرتها به استفاده از قدرت نرم و ایجاد تغییرات از طریق مسالمتآمیز با به کارگیری شیوههای نوین مداخله در امور داخلی کشورها جلب شده است. جنگ نرم در برابر جنگ سخت در حقیقت شامل هرگونه اقدام روانی و تبلیغات رسانهای که جامعه هدف یا گروه هدف را نشانه میگیرد و بدون درگیری نظامی و گشوده شدن آتش، رقیب را به انفعال یا شکست وامیدارد.
جنگ روانی، جنگ رایانهای، اینترنتی، براندازی نرم، راهاندازی شبکههای رادیویی و تلویزیونی و شبکهسازی از اشکال جنگ نرم هستند. جنگ نرم در پی از پای درآوردن اندیشه و تفکر جامعه هدف است تا حلقههای فکری و فرهنگی آن را سست کند و با بمباران خبری و تبلیغاتی در نظام سیاسی – اجتماعی حاکم تزلزل و بیثباتی ایجاد کند.
فضای سایبر، فضایی است مجازی که به واسطه ابزاری غیرفیزیکی، کارکردی دوگانه دارد: هم باعث ارتقا سطح فکری و هم باعث تشویش اذهان عمومی و شست و شوی مغزی می شود.
ما برای شناخت فرصتها و تهدیدات در عرصه جنگ نرم در حوزه سایبر باید ابزارهای های موجود را بشناسیم و بدانیم کدامیک از اینها، ارتباطات بیشتر را برقرار می کنند و قدرت نفوذ بیشتری دارند. دانشمندان علوم ارتباطات 3 موج اصلی را در انقلاب ارتباطات و رسانه از هم تمییز می دهند:موج اول رسانه های چاپی(printed media) مانند کتاب، مطبوعات و نشریات،موج دوم رسانه های تصویری و صوتی(Visual media) مانند تلویزیون یا ویدئو و موج سوم رسانه های دیجیتال (Digital media) مانند چند رسانه ای ها و یا اینترنت.
در عصر موج اول و موج دوم رسانه ها، جریان انتقال اطلاعات از فرستنده به مخاطب یک سویه بود یعنی اطلاعات از یک
منبع برای مخاطب، چه شنونده و چه بیننده، ارسال می شدند. در واقع، رسانه ها، یک طرفه، هر چیزی را که می خواستند، انتقال می دادند به مخاطبین. متصدیان این نوع رسانه ها، دولت ها به خصوص دولت های ثروتمند ،سرمایه داران و لابی های قدرت بودند. در سطح بالاتر، این رسانه ها در انحصار ابرقدرت ها یعنی آمریکا و شوروی سابق بودند. از اواخر دهه 80 میلادی، با ظهور کامپیوتر و متعاقب آن ایجاد شبکه جهانی وب و اغاز موج سوم رسانه ها، فضا از آن حالت یک سویه درآمد و دوسویه شد و به خاطر آغاز فعالیت اینترنت ، کاملا از گذشته متمایز شد. این امر بدان علت بود که اینترنت و فضای مجازی، فضا را برای شنیدن صداهای مختلف مساعد می کرد. این فضا به خاطر ابزاری سخت افزاری در انحصار قدرت و پول نبود. این تحول در کل جهان رخ داد، ابتدا در کشورهای توسعه یافته، بعد در کشورهای در حال توسعه و بعد حتی در کشورهای توسعه نیافته.
در واقع اکنون این فضا و این ارتباط دیگر حتی دوسویه هم نیست و باید بگوییم چندسویه است و در واقع کشورهای مجازی در فضای سایبر درست شده، که هر کدام شامل چند شهر می شوند و اهالی آنها با هم مرتبطند در حالی که هیچ وقت همدیگر را ندیده اند و ممکن است گاهی در آن فضا جمع صنفی تشکیل داده باشند.
فضای سایبری فرصت یا تهدید:
اینترنت این رسانه جدیدی که در دنیا ایجاد شده، در ابتدا در کشور ما ابزاری بود ناشناخته، که در فهم عموم نبود. در واقع چون این فناوری برونزا بود و از بستر اجتماعی و فرهنگی جامعه ما برنخاست ما همواره از آن یک قدم عقب بودیم .در سالهای ابتدای دهه 70 که اینترنت وارد کشور شد ، حتی دانشگاه ها و دانشگاهیان هم فاقد علم و تخصص کافی در این زمینه بودند.چون که این فناوری غربی بود که از ما یک قدم جلوتر بود همواره ما دربرابر آن حالت انفعالی داشتیم و ویژگی های تهدیدزای آن برای ما بیشتر بود. اما پس از مدتی در جریان نظام، برخی سازمانها به ماهیت دوگانه این رسانه پی بردند و به دنبال فرصت زایی در آن رفتند. حوزه های علمیه، سازمان تبلیغات اسلامی و کلیه مراکز وابسته به رهبری در این جهت فعالیت کردند. نمی گویم صددرصد موفق بودند، ولی اقداماتی کردند. به این صورت که مؤسسات دینی نفوذ کردند، در چت روم ها. مناظراتی در چت روم ها قرار دادند. در شبکه های اجتماعی مثل Facebook، نفوذ کردند و تولید اطلاعاتی به نفع دین و به نفع فرهنگ، کردند.
از نگاه بنده عرصه رسانه های نسل سوم فضای بهتری برای جنگ نرم با دشمن است. چرا که امروزه فضای ارتباط اجتماعی زیادی در اینترنت ایجاد شده و جمعهای مجازی فراوانی در اینترنت بوجود آمده که فرهنگهای سنتی و مذهبی و خرده فرهنگهای جدید و زیادی را به گردهم آورده است.امروز با وجود شبکه تارنمای جهانی دیگر وحشت گذشته که مدرنیسم را عامل همسانی جهان و از بینبردن فرهنگهای ضعیف و حاشیه ای میدانست وجود ندارد.
خلاصه کلام اینکه اینترنت بازاری است که در سطح جهان گسترده است و در آن همه چیز یافت می شود و هرکس به فراخور حال ، خوشه ای از آن بر می گیرد. کاربران زیادی روزانه به اینترنت سر می زنند و از امکانات آن بهره می گیرند و در همین حال افراد سودجو با ایجاد سایت های خاص خود سعی می کنند تا این مشتریان رابه سمت خود جلب نموده و به مقاصدخود نائل آیند ، از طرفی بسیار ی از مراکز علمی ، تجاری ، فرهنگی و خبری و ... نیز به دنبال استفاده صحیح و یا سودجویانه از این شاهراه اطلاعاتی هستند و بدین لحاظ با ایجاد سایت های مناسب مترصد انجام امور مثبت می باشند.
استراتژی های جنگ نرم در فضای سایبری:
قرآن می فرماید: فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْكُمْ.شاید یک تفسیر این آیه این باشد که با همان ابزاری که به جنگ شما می آیند باید به جنگ دشمنان اسلام رفت. لذا پاسخ تهدید نرم، مقابله نرم است. پاسخ مبارزه علمی، مبارزه علمی است.
باز در قرآن آمده: وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ .این آیه به این مساله اشاره دارد که ما می بایست از تمامی ظرفیتهای ممکن خود در جنگ نرم بهره جوییم.
لذا راهبردهای ذیل برای جنگ نرم سایبری در این مقطع پیشنهاد می شود:
1-راهبردهای پاکسازی:
یکی از ابزارهای اصلی جنگ نرم دشمن سایتهای مستهجن و پورنوگرافی است.آنها موارد مستهجن درست می کنند. سایت های کذایی خلاف اخلاق درست می کنند و صبح تا شب به خورد جوانان می دهند و جوانی که می آید به فضای اینترنت، شست و شوی مغزی می شود. این گونه حملات باید با فیلترینگ و محدود سازی دسترسی کاربران ایرانی و از سوی دیگر پاکسازی وب از لوث آنها انجام پذیرد.
2-راهبردهای آگاه سازی:
آگاهی رکن دوم مبارزه با جنگ نرم سایبری است.اغتشاشات سال گذشته محصول اطلاعات نادرستی بود که این شبکه
ها به افکار عمومی وارد کرده بودند.راهبرد دوم این است که این عملیات روانی را برای مردم توضیح بدهیم و به آنها بفهمانیم که فضای سایبر فضای شکننده ای است که ممکن است اصول اعتقادی آنها را تخریب کند. ما باید مردم را آماده کنیم برای دفع عملیات دشمن. چون این تقابل و مواجهه شرق و غرب مال الآن نیست.
از طرف دیگر مدیریت کشور باید با افزایش کارایی خود مشکلاتی را که بهانه می دهد به دست دشمن رفع کند، چون اغتشاشات شهری از همین نقطه آغاز شد.
3-راهبردهای حضور در شبکه های اجتماعی و مقابله به مثل:
یکی از ابزار های مهم دشمن در جریان جنگ نرم سایبری در این راستا، سایتهای شبکه های اجتماعی اینترنتی و شبکه های وبلاگی هستند.اگر چه کشورهای حامی و بنیان گذار در آن تبلیغ مستقیم ندارند، اما با ایجاد زمینه طرح و نشر مباحث مورد علاقه و به صورت مثلاً بی طرف به مدیریت افکار عمومی می پردازند. اگرچه هک نمادین این سایت ها توسط هر گروهی به هر شکل می تواند یک پاتک خوب برای شروع علیه این جریان باشد، اما نمی توان صرفا با هک یا فیلترینگ آثار این گونه جنگهای نرم را کاهش داد.بلکه ورود سازمان یافته به این شبکه های اجتماعی توسط افسران جوان عرصه مبارزه با جنگ نرم و تولید وانتشار اطلاعات مبتنی بر حقایق وبصیرت سیاسی از راهکارهای مبارزه موثر در این عرصه است.
فراماسونرها، افسران عرصه قدرت نرم (11)
فراماسونرها،افسران عرصه قدرت نرم
بخش سیاسی- بدون شک، فرهنگ، اساس هویت هر ملت و مبنای تمام کنشها و واکنشهای آن به شمار میرود. پس با ایجاد تغییر در عناصر فرهنگی یک جامعه، زمینه تغییر و تحول در سایر اجزا، راحتتر فراهم می شود. همین مسئله است که موجب می شود ابرقدرتها و استعمارگران دنیای امروز، به طراحی راهکارها و شیوه هایی بیندیشند که از طریق فرهنگی بر تفکر ملتها تاثیر گذارند.
به این ترتیب قدرت طلبان و غولهای اقتصادی در سطح جهان، بیشترین حیطه تمرکز خود را بر عرصه فرهنگی گذاشته اند. چرا که تاریخ نشان داده که جنگ روانی با بهره گیری از حربه های اعتقادی، موثرترین شیوه برای استعمار و استثمار است. پس چندان بعید نیست که در دنیای فعلی هر روز شاهد ظهور تفکر یا مکتبی هستیم که اهداف خاصی دارند و عده ای را به سمت خود می کشانند.
به نظر می رسد نوعی جبهه بندی در سطح و سیع وجود دارد که با پشتوانه هایی همچون سیاست، صنعت، پول و رسانه همراه است. این یک جنگ نرم روانی است و بسیج عمومی هیچ تاثیری برآن ندارد. آنچه مهم است در درجه اول شناخت و معرفی ابعاد و مصادیق این جنگ وسیع است. شاید که شناخت این مصادیق بتواند همچون چراغی باشد که روشنی بخش برخی از رهگذرهای تاریک این عرصه باشد.
تصور می شود که مکتب فراماسونری که امروز در صور گوناگونی نمود پیدا کرده، می تواند به عنوان یکی از مصادیق جنگ نرم محسوب شود. بدین لحاظ که در پایه های اصلی اعتقاد اهالی این مکتب، تفکرات اومانیستی وجود دارد. این یعنی اصالت انسان. یعنی انسان و نیازهای او همه چیز است و برای تامین این نیازها باید تلاش کرد. حتی اگر به سایر چیزها صدمه وارد شود، باید به این اهداف رسید.
به نظر می رسد نوعی جبهه بندی در سطح و سیع وجود دارد که با پشتوانه هایی همچون سیاست، صنعت، پول و رسانه همراه است. این یک جنگ نرم روانی است و بسیج عمومی هیچ تاثیری برآن ندارد
این یک مبنای اعتقادی است که وسیله ای برای بهره برداری در جنگ نرم محسوب می شود. به این واسطه می توان تفکر افراد را به اسارت گرفت و نوعی شستشوی مغزی را عملی کرد. به این ترتیب در بسیاری از موارد اندیشه و احساسات انسانی محو می شود و نوعی یکسان اندیشی در میان پیروان یک مکتب شکل می گیرد.
عده ای از افراد در زندانی از عقیده گرفتارند و به گونه ای تربیت شده اند که زندان خود را به شدت دوست دارند و تسلیم آن هستند.
اومانیسم و ماهیت فرهنگی دوره جدید
اومانیسم یعنی اعتقاد به اصالت بشر، در برابر اعتقاد به اصالت خدا. تئیسم یعنی بشری کردن همه امور.به جای خدایی کردن آنها. در این تفکر،خود انسان یعنی حکم خویش را جایگزین احکام دینی و الهی می کند.
طبیعتا این فرهنگ به خاطر قدرت و حاکمیت دیانت در جامعه ما، به یکباره نمی تواند اثر بخش باشد. به همین دلیل در ابتدا باید به صورت نهضت اصلاح و تجدد دینی ظاهر می شود و با این شعار که "روحانیت و کلیسا در دیانت مسیح چیز زائدی است" و یا اینکه در دین باید اصلاحاتی صورت گیرد تا با اوضاع فعلی سازگاری داشته باشد. به این ترتیب مسیحیت را طبق امیال بورژوازی تفسیر کردند تا دست و پا گیر نباشد.
آنچه اصالت یافت نفسانیات بود. در این رابطه مارکس جامعه شناس هم معتقد بود که برای بورژوا به جز پول،امر مقدسی وجود ندارد. پس نباید بدان تاخت. به همین خاطر مسیحیت و کلیسا برای بورژوا یک زندان بود و قرون وسطی یک سلول تنگ که فرصتی برای تاختن نمی دهد. در این چارچوب فکری و اعتقادی، حد و مرز و امور دینی عذاب آور می شود. در گذشته این اعتقاد در تمامی ابعاد فرهنگی و اجتماعی نفوذ کرد و تاثر خود را نشان داد. در همین راستا بود که جریانات فکری با عنوان اصلاح و تجدد دینی شهرت یافتند و این پایه و مبنایی شد برای اینکه امروز تفاسیر جدیدی از دین ارائه شود، به گونه ای که تنها به نفع انسان و آزادی او در هر زمینه ای باشد.
وقتی چنین چیزی اصل قلمداد می شود، زمینه فراهم است تا مکاتبی با عمر چند صد ساله،همچون فراماسونری، امروز با شکل و شمایلی جذاب و دلفریب رخ نمایان کنند و اتفاقا در میان قشری از جوانان و نوجوانان جایگاهی بیایند تا اهداف خود را پیش برند.
اومانیسم یعنی اعتقاد به اصالت بشر، در برابر اعتقاد به اصالت خدا. تئیسم یعنی بشری کردن همه امور.به جای خدایی کردن آنها. در این تفکر،خود انسان یعنی حکم خویش را جایگزین احکام دینی و الهی می کند
سایرعقاید فراماسونری
گروه های مختلف ماسونی بعضاً فلسفه ی اعتقادی متفاوتی دارند؛ اما با این حال در لا به لای عقایدشان، می توان مشترکات فراوانی یافت. نکته ی مهم این است که فلسفه ی وجودی بسیاری از عقاید ماسونی به طور کامل شناخته نشده است، اما این به معنای عدم وجود این اعتقادات نیست. برای مثال شواهد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد اکثر گروه های ماسونی، علایقی به اعتقادات شیطانی و تقدیس لوسیفر (یکی از نام های شیطان) نشان می دهند و از علایم بی شماری که اکثر آن ها توسط گروه های شیطان پرست نیز استفاده می شوند، بهره می برند. البته این نمی تواند به این معنا باشد که ماسون ها ته مایه هایی از شیطان پرستی در اعتقاداتشان دارند، ولی کاملا مشخص هم نیست که چه عاملی آنان را به این تفکر سوق داده است. شاید شیطان نمادی برای مقابله با دینداری و شریعتمدار بودن افراد باشد. البته نکته ی دیگر این که بسیاری از گروه های ماسونی، الهه های ملل باستان را نیز ارج می نهند. از جمله: Isis و Osirisو... که این مطلب کاملاً اثبات شده است. اما ما دقیقا نمی دانیم که چرا آنان خداوند یکتا را تقریبا کنار گذاشته و هم شیطان و هم الهه های متعدد را بزرگ می دارند؟!
لذا بخشی از عقاید ماسون ها که تقریبا اثبات شده اند، عبارتند از:
* اعتقاد فراوان به اومانیسم.
* اعتقاد فراوان به ماتریالیسم (ماده گرایی) و عدم اعتقاد به روح و مسایل فرامادی.
* اعتقاد به قدرت برتر در ماسون صاحب درجه 33. گروه های ماسونی 33 مرتبه و 33 درجه دارند. شخصی که به درجه ی 33 می رسد ، قدرت زیادی داشته و ماسون اعظم نامیده می شود. این شخص بالاترین مقام لژ را در اختیار دارد.
* علاقه ی افراطی به علوم طبیعی. تعداد زیادی از برندگان جوایز نوبل و دانشمندان علوم طبیعی، ماسون بوده اند. مانند: الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین، و ادوارد جنر کاشف واکسن آبله.
در این میان به نظر می رسد که علاقه و توجه افراطی ماسون ها به علم، برای پر کردن خلاء ناشی از کنار گذاشتن معنویت انجام می گیرد. البته لازم به ذکر است که در دین اسلام هم تأکید زیادی بر فراگیری علم و دانش شده است، اما از مسلمانان خواسته شده تا به صورت معتدل (نه افراط، نه تفریط) به علم بپردازند و از آن به عنوان ابزاری برای رسیدن به خدا استفاده نمایند. بنابراین در اسلام، علم هدف نیست بلکه یک وسیله است، اما در فراماسونری علم خود یک هدف است.
در این میان به نظر می رسد که علاقه و توجه افراطی ماسون ها به علم، برای پر کردن خلاء ناشی از کنار گذاشتن معنویت انجام می گیرد
البته بخشی دیگر از باورها و رفتارهای ماسونها نیز وجود دارد که بسیار مبهم و مرموز است و به نظر به دنبال قصد دیگری هستند. این باورها عبارتند از:
* ادعای روشنی بخش (Giver of light) بودن شیطان (Lucifer)
* بزرگداشت شیطان و نمادهای شیطانی (Satanism)
* اعتقاد به اینکه زن و مرد اولیه، که مقام نیمه خدایی دارند، خالق نسل کره ی زمین هستند نه خداوند یکتا.
* بزرگداشت الهه های ملل باستان، مانند ایزس، لات و ... و احترام به عقاید جاهلی ملل باستان (Paganism).
* اعتقاد قوی به آداب و رسوم مصر باستان.
* اعتقاد به ساخت معبد سلیمان به عنوان پایتخت عقیدتی در بیت المقدس (Jerusalem) قبل از ظهور ضد مسیح (Antichrist) یا فرعون جدید (New Pharaoh) که منجی شیطانی ماسونهاست.
* اعتقاد به ظهور ضد مسیح (Artichrist = دجال) یا فرعون جدید (New Pharaoh) در ابتدای (دهه ی اول) قرن 21 و شروع حکومت جهانی شیطانی توسط او.
البته ممکن است که Antichrist مورد نظر خود ماسون ها، لزوماً شخص خاصی نباشد؛ بلکه ممکن است Antichrist مورد نظر ماسون ها، خود تشکیلات فراماسونری باشد.
منابع:
سیر تفکر جدید در جهان و ایران، واحد مطالعات و تحقیقات تاریخی. تهران:نشر هلال
سایت الوعد الصادق
قدرت نرم بجاي جنگ نرم (10)
قدرت نرم به جای جنگ نرم
بخش سیاسی- "جوزف نای" نظریه پرداز سیاسی است که در دانشگاه هاروارد تدریس می کند. وی در آغاز دهه 1990، مفهوم تازه ای را ابداع کرد که این مفهوم در ادبیات امروز جامعه ما، کاربرد بسیاری پیدا کرده است.
این مفهوم را «قدرت نرم» می گویند. او این اصطلاح را در کتابش با نام «ناگزیر از تقدم: طبیعت متغیر قدرت آمریکایی» و سپس در کتاب سال 2004 خود با نام «قدرت نرم: ابزارهایی برای موفقیت در سیاستهای جهانی» اینگونه تعریف میکند: "قدرت نرم، توانایی شکل دادن به ترجیحات و اولویتهای دیگران است اما نه با استفاده از تحمیل و تطمیع، بلکه از طریق جذب، همکاری و اغوا." او در خلال این سالها و در ضمن تألیفات خود، به طرح و توسعه ی مفاهیم مرتبط همچون دیپلماسی عمومی و دیپلماسی فرهنگی و نیز قدرت هوشمند پرداخته است. او معتقد است در عصر انفجار اطلاعات، تشخیص اطلاعات ارزشمند بسیار مهم است و کسی که بتواند این مساله را درک کند در دستیابی به قدرت نرم موفقتر عمل میکند.
می توان اینطور بیان کرد که این واژه در سالهای اخیر در جامعه ما بسیار مورد استفاده قرار گرفته است.
اما سوال اینجاست که : آیا ارتباطی بین دو تعبیر «قدرت نرم» و «جنگ نرم» و اصالت آنها وجود دارد؟
با بررسی این دو واژه در ادبیات ما اینطور مشخص شد که از این دو مفهوم، تقریبا تلقی یکسانی در جامعه ما وجود دارد و در بسیاری از مواقع به جای یکدیگر هم استفاده شده اند.
بنابراین اینطور به نظر می رسد که نه تنها «جوزف نای»، که هیچ نظریهپرداز مطرح غربی دیگر نیز هیچگاه از Soft War یا Soft Warfare یا Soft Conflict ،سخن نگفته است
در اینکه منشأ مفهوم «قدرت نرم» همان نظریات «جوزف نای» (به عنوان یک نظریه ی قدرت در کنار دهها نظریه ی دیگر) است، تردیدی نیست و مسلما همزمان با طرح آن در غرب، به واسطه ی ترجمه در ایران نیز منعکس شده است، اما دریافت این نکته که اصطلاح «جنگ نرم» اولین بار در جامعه ما توسط چه کسی مطرح شده است، دقیقا مشخص نیست.
بنابراین اینطور به نظر می رسد که نه تنها «جوزف نای»، که هیچ نظریهپرداز مطرح غربی دیگر نیز هیچگاه از Soft War یا Soft Warfare یا Soft Conflict ،سخن نگفته است.
واقعیت موجود درباره این موضوع آن است که «جوزف نای» نظریهپرداز «قدرت نرم» است، نه «جنگ نرم»! تمامی آنچه که در منابع انگلیسی حول «جنگ نرم» (Soft War) یافت میشود، چیزی در حد یک جلد کتاب از سال 1988 درباره ی سیاستهای اقتصادی ایالات متحده در آمریکای مرکزی و یا چند مقاله ی متفرقه در ژورنالهای علوم سیاسی دهه 1960 است که احتمالا همگی بیارتباط با تصور فعلی است که ما درباره جنگ نرم داریم. جالب است که تقسیمبندی مجعول «جنگ سخت، جنگ نیمهسخت، جنگ نرم» را در هیچ کدام از کتابهای آرشیو کتابخانه ی دیجیتال گوگل و یا صفحات ویکیپدیا نمی توان پیدا کرد.
آنچه مهم است این که بدانیم بین 2 مفهوم «قدرت» و «جنگ» تفاوت بسیار است و هر کدام از این دو تعبیر از حیطهای مجزا حکایت دارند. در حوزه روابط بینالملل، «قدرت» در توضیح مفاهیم زیر به کار میرود:
• قدرت به عنوان «هدف» حکومتها یا رهبران؛
• قدرت به عنوان «معیار» تأثیر یا کنترل بر روی پیامدها، وقایع، بازیگران و موضوعات سیاسی؛
• قدرت به عنوان بازتاب «پیروزی» در کشمکشها و حصول «امنیت»؛
• قدرت به عنوان «کنترل» بر روی منابع و ظرفیتها.
اما آیا واژه «جنگ» نیز از چنین ظرفیتی در برنامهریزی و اجرا برخوردار است؟ «جنگ» بیش از هرچیز قلعوقمع، حذف و تخریب، کشته و زخمی شدن، پیشروی، تصاحب و غنیمت را یادآوری میکند.
در اینجا، لازم است که برای مشخص شدن حدود و ثغور موضوع، دو برداشت متداول اما غیر دقیق از «جنگ نرم» را مستثنی کنیم. یکی تصوری است که جنگ نرم را با جنگهای نرمافزاری و رایانهای (از قبیل هک و آلودهسازی رایانهها و وبسایتها) یکی میانگارد، و دیگری آنکه جنگ نرم را معادل مفاهیمی معمول و کهنه همچون «جنگ سرد» و «جنگ روانی» قلمداد میکند؛ چرا که در غیر اینصورت و با توجه به تاکتیکهایی که برای چنین «جنگ نرم»ی عنوان شده است، حضور در این عرصه فعالیتی جز «دفاع» و «خنثیسازی» را شامل نخواهد شد. قطعا انتظار نداریم که بتوان با استفاده از شیوههای غیراخلاقی و باطل بتوان به اهداف متعالی، دست پیدا کرد!
می توان اینطور تصور کرد که «جنگ نرم» به هنگام فزونی تضاد و تنازع میان قدرتهای نرم اتفاق میافتد. منطقی است اگر در این جدال، به شیوه? احسن عمل کنیم و معیارهای گروهی که مبنای «جنگ نرم» مطرح شده را همان «قدرت نرم» جوزف نای میدانند به عنوان فرض مقبول در نظر بگیریم. به این شیوه، نقد و آسیبشناسی آنچه در حال حاضر و در کشورمان تحت عنوان «جنگ نرم» در جریان است، معقول مینماید. جوزف نای گفته است: "انتقاد از خود، برای قدرت نرم بسیار حیاتی است."
آسیب دیگری که بر فکر و عمل طرفداران نظریه جنگ نرم، عارض شده است، تقلیل توجه به حوزههای ابزاری و واسطهای به ویژه رسانهها است. این رویکرد با غلبه? نگاه انفعالی، میتواند معلول باور غلط در یکیانگاشتن «جنگ نرم» با «جنگ روانی» باشد
توجه اول در آسیبیابی این ورطه، بایستی معطوف به خلط رایج میان منابع، اهداف و عرصه ی «قدرت نرم» باشد. بنابر قرار پیشین، مراجعه به آراء «جوزف نای» در تشریح قدرت نرم نشان میدهد که او این قدرت را قدرت در دست سیاستمداران و هدف آن را عرصه سیاسی و روابط بینالملل وصف میکند و بدین منظور منابعی را برای این قدرت برمیشمارد. از جمله ی این منابع ذهنیت مخاطب، فرهنگ، منابع اقتصادی، قدرت نظامی، و استراتژی حکومت است. نای «عرصه»ی قدرت نرم را ذهن و روان انسانها میداند.
جالب است بدانیم که این روند در ایران به شکل کاملا معکوسی تعریف و اجرا میشود. ذهنیت غالب در کشور ما، «فرهنگ» را نه به عنوان یک منبع و منشأ، که سوژه و هدف و گاه عرصه قدرت نرم میپندارد و انتظار دارد که جنگ نرم از سوی مسئولین سیاسی آغاز شود و در حوزه فرهنگ به ثمر بنشیند.
آسیب دیگری که بر فکر و عمل طرفداران نظریه جنگ نرم، عارض شده است، تقلیل توجه به حوزههای ابزاری و واسطهای به ویژه رسانهها است. این رویکرد با غلبه نگاه انفعالی، میتواند معلول باور غلط در یکیانگاشتن «جنگ نرم» با «جنگ روانی» باشد.
آفت سوم، مربوط به نوع کنشها و واکنشهای مرتبطین با جنگ نرم است. علاوه بر رویکرد تقلیلی و تنزلی به فرهنگ و سپس به محیط رسانه، از ابتدای طرح مسئله ی جنگ نرم، چه مسئولین دولتی و چه دیگر نهادها چون صداوسیما، تمرکز فعالیتی «انفعالی» و «سلبی» داشتهاند.
لازم به ذکر است که حتی در صورت طرح صحیح و مبنایی نظریه «قدرت نرم»، در تعامل با آن، از دو نکته نباید غفلت کرد:
اول آنکه این نظریه تنها یک تئوری و مدل قدرت در کنار دهها تئوری ارائهشده از سوی دانشگاهیان غربی است که در وهله اول برای توجیه و گزارش قدرت در غرب ابداع شدهاست. چه اتفاقی افتاده که این تئوری چون وحی منزل برای برخی تلقی شده است؟ آیا قدرت تنها در «قدرت نرم» محدود میشود؟ چرا دیگر اقسام قدرت، همچون قدرت فلسفی، قدرت هوشمند، قدرت ملی، قدرت سیاسی، و قدرت غذایی از دیده پنهان ماندهاند؟
و آخر آنکه همین تئوری «قدرت نرم» در وجوه گوناگون خود مورد چالش و نقد متفکرین غربی واقع شده است. آیا هواداران این نظریه هیچ میدانند که چهرههایی همچون «نیل فرگوسن»، «جوزف جاف» یا «رابرت کیگن» مباحث متنوعی حول ناکاربردی بودن این تئوری ارائه دادهاند؟ آیا هیچگاه مباحث تشکیکی که توسط افراد مختلف در حوزه ی اندیشهای غرب درباره قهری بودن یا کنترلی بودن قدرت نرم، ارتباط میان ساختار و کارگزاری آن، و شرایط تأمین تعادل نرم مطرح شده است، مجالی برای بررسی و بازاندیشی خواهند یافت؟
عصر آدمهاي الكي خوش (9)
عصر آدم های الکی خوش
سرگرمی بیشتر،شکم بزرگتر،اندیشه کمتر
بخش ارتباطات- تغییر و تحول فناوری ، اجتناب ناپذیر است؛ در حقیقت، همین مسأله دلیل رشد و حیات صنعت است. رشد صنعت آنقدر بالا می گیرد که همگان را مسحور خویش می سازد. رشد صنعت پدیده ای به نام صنعت سرگرمی را به ارمغان می آورد. صنعت سرگرمی تجارتخانه ای عظیم را تشکیل می دهد که هنوز هم در حال توسعه است. بدین ترتیب می توان صنعت سرگرمی را یکی از ابزارهای تاثیر گذار پدیده قدرت نرم نامید.
دنیای امروز،دنیای قشنگ نو
آلدوس هاکسلی از نظریه پردازان معروفی است که در ارتباط با دنیای فعلی و عصر سرگرمی و ارتباطات، نظرات جالبی را ارائه کرده است. او در کتاب "دنیای شگفت انگیز نو" به طرح مطالب جالبی پرداخته است.
هاکسلی به تشریح یک دنیای خیالی می پردازد که به نظر می رسد این دنیا امروز به واقعیت بسیار نزدیک است به گونه ای که نمی توان تصور کرد که این سخنان بر مبنای یک دنیای تخیلی فرض شده و بیان گردیده است. هاکسلی در وصف این دنیا آن را ثمره رشد تکنولوژی افسارگسیخته ای می داند که عاری از اخلاق است. دنیای قشنگ نو دنیایی است که در آن فرهنگ و ارزش های انسانی وجود ندارد. به نظر می رسد تاریخ بشریت فراموش شده و سنت و مذهب نیز رنگ باخته است. تنها اصل مهم رفاه و پیشرفت است و البته سرگرم بودن و شاد زیستن. طبیعتا برای کسب این اصل آنچه مهم است اینکه اندیشه و اراده انسانها به تعطیلی کشیده شود.سرگرمی و تفریح و گذران وقت در لحظاتی با ساز و طرب، مجال اندیشه را میگیرد.
بعد از مدتی در چنین دنیایی انسانها به مرور به ماشین هایی تبدیل می شوند که فاقد شعور،تفکر و اراده هستند. بنابراین اعتراضی وجود ندارد. چون همگان تحت کنترل یک کنترل کننده بزرگ قرار دارند. این کنترل کننده بزرگ قادر است برای هر روز و هر لحظه افراد وسیله ای فراهم کند تا همواره سرگرم باشند. بازی های رایانه ای تولید می کند. مرد عنکبوتی می سازد و هر از چند گاهی وعده ساخت قسمت تازه ای را می دهد. موسیقی رپ و متال را تقدیم می کند و به این واسطه به اهدافش نزدیک می شود.
طبیعتا غرق در خوشی و لذت بودن به مرور موجبات محو اندیشه را فراهم می کند. بدین ترتیب امروز با عصر انسانهای الکی خوش روبرو هستیم . عصری که همه چیز در سرگرمی خلاصه می شود.
لشگر قدرتمند صنعت سرگرمی محصولات متنوعی را به همگان معرفی می کند. مواردی از قبیل موسیقی،شراب،سکس،مد،شکم و تلویزیون که برای هر یک از اینها تبلیغات گسترده ای انجام می شود تا مردم ترغیب به انتخاب این گزینه ها شوند.
حال سوال اینجاست که در چنین شرایطی چه باید کرد؟مسلما تنها بیان وضعیت و ارائه گزارش کافی نیست.باید راهی برای مقابله و خنثی سازی وجود داشته باشد.
طبیعتا غرق در خوشی و لذت بودن به مرور موجبات محو اندیشه را فراهم می کند. بدین ترتیب امروز با عصر انسانهای الکی خوش روبرو هستیم . عصری که همه چیز در سرگرمی خلاصه می شود
مهندسی معکوس از طریق بصیرت بخشی
به نظر می رسد یکی از راهکارهای مهمی که جهت خنثی سازی تاثیر این جریان وجود دارد، ارائه یک مهندسی معکوس در خلاف جهت آن چیزی است که صنعت سرگرمی آنرا دنبال می کند.
آن زمان که مارکس به طراحی نظریه های اجتماعی خویش پرداخت، نگرانی صاحبان صنایع را برانگیخت و همین امر موجب شد تا به ارائه برنامه ریزی برای معکوس سازی پیش بینی مارکس بپردازند و مسیر آینده را تغییر دهند.
در نقاط مختلفی از تاریخ می توان چنین مواردی را یافت که همه اینها یک نکته را به ما گوشزد می کنند و آن اینکه ما نیز می بایست به مهندسی معکوس بپردازیم. فرزندانمان را آگاه سازیم و آنان را وادار به فکر کردن کنیم.
در تمامی زمینه ها به شناخت دقیق مخاطب بپردازیم و بدین طریق پروسه تربیت را به مرحله عمل برسانیم. با توجه به اینکه اغلب افراد به سمت بی هویتی و بی فکری در حرکت هستند می بایست اقدامی در جهت هویت بخشی صورت گیرد. باید افراد را وادار به تفکر کرد و یکی از راههای عملی شدن این موضوع اطلاع رسانی است. ارائه اطلاعات به صورت مناسب و دقیق موجب می شود تا افراد متفکرانه عمل کنند.
روزگار ما روزگاری است که هیچ چیز به اندازه اطلاعات در مقاوم سازی افراد نمی تواند موثر واقع شود. باید از کودکی به آگاه سازی پرداخت و کودکانمان را بدین طریق از ابزار مهمی همچون مقاومت عقلانی بهره مند سازیم.
روحیه نقد و بررسی را از کودکی در فرزندانمان تقویت کنیم و در رابطه با موضوعات با آنها سخن گوییم. باید به گونه ای عمل کرد که نقاط حساسیت در درون بچه ها برانگیخته شوند و هر چیزی را به راحتی نپذیرند. این به یک معنا می تواند به ایجاد هویت بخشی در کودکان کمک کند. توجه داشته باشیم که نقاط حساسیت بچه ها را طبق پشتوانه قدرتمند اعتقادی،مذهبی و فرهنگی مان تقویت کنیم.
باور داشته باشیم که این ما هستیم که در شکل گیری شخصیت و فکر کودکان دخیل هستیم و مراقب باشیم که منبع هوین بخش فرزندانمان، فیلم ها و انیمیشن های خارجی نباشند.مراقب باشیم بچه ها را رسانه ای نکنیم. تلویزیون را به وسیله ای صرفا جهت گذران وقت برای آنها تبدیل نکنیم. به دنبال این باشیم که روحیه نقد،تامل،ژرف نگری و تحلیل را در بچه ها تقویت کنیم.
به نظر می رسد مهندسی معکوس به همراه بصیرت بخشی می تواند راهکار مناسبی جهت مقابله با قدرت نرم تلقی شود.
تهیه و تنظیم:فاطمه ناظم زاده
گروه جامعه و ارتباطات
منبع:
"زندگی در عیش،مردن در خوشی"نیل پستمن.ترجمه صادق طباطبایی
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.